دختری با روپوش زشت ِ آبی
سه شنبه ها روز جراحی ِ دکتر شین ه. امروز نوبت گروه ما بود که باهاش بریم. ساعت 8 رفتم تو بخش و شرح حال یکی از مریض ها رو گرفتم که البته به گفته ی خودش عمه ی یکی از اتند هامون هم بود !!! (چه فحش ها که قبلا ما به این عمه خانم ِ فرهیخته نداده بودیم!! چه زحمت ها که برای ِ ما نکشیده بودند ایشون!! :)) ) بعد به دلیل ذیق وقت و اینکه استاد رفته بود اتاق عمل وقت نکردم شرح حالش رو مکتوب کنم.
قبلا دیده بودم که مریض ها رو از یکی از سالن ها میبرن تو اتاق عمل. رفتم همونجا و سرم رو انداختم پایین برم تو. (البته اصلا شباهتی به فیلمها نداشت! در که باز میشد اولش یه سالن خالی بود با سه تا در دیگه که بسیار شباهت میداد با غسال خونه. ) بعد از در بزرگ تر وارد شدم که منشی اتاق عمل اومد گفت : سیاهی کیستی؟
گفتم از سرخوشیم نیومدم خانم جون! دانشجوی دکتر شین میباشم. گفت تشریف ببر بیرون بیمارستان کلا (!) از در پذیرش بیا تو ! این ورودی مال بیمارهاست ! هیچی دیگه رفتم بیرون و دوباره از پذیرش این طرفو بگرد اون طرفو بگرد یه دری پیدا کردم روش زده بود اتاق عمل! گفتم اکی دیگه! همینه لابد! رفتم زنگ زدم بعد از اندی یه مرد سیبیلو اومد درو باز کرد که دقیقا خود ِ آقای متصدی سردخونه بود فک کنم ! :| گفت چی میخوای بچه؟ گفتم : آقا دانشجو ام خیر سرم ! دوست ندارین نمیام هااااا
گفت این در ِ مخصوص پزشک هاست ! برو از یه در دیگه اونطرفه ! خب بخیال شیم از اینکه در بعدی مخصوص ِ دانشجوهای پسر بود و اجازه بدین که برسیم بالاخره به در ِ خودمون ! :| رفتم تو و دیدم یه خانمی داره لباس عوض میکنه و لباس سبز میپوشه. گفتم خانم جون من لباس ندارم خودم ! چی بپوشم؟ گفت صبر کن صدا کنم خانم مسئولشو. خانم مسئولش یه خانم مسن بود با مقنعه ای که 90 درجه تو سرش چرخیده بود. اومد یه دست لباس آبی بسیار زشت و گشاد که در عکس ذیل مشاهده میکنید ، داد دستم! شلوارش رو روی شلوارم پوشیدم و مانتوش رو هم روی روپوش ِ سفیدم. گفتم اشکال نداره مقنعه ام رو عوض نکنم تو رو خدا؟؟؟ گفت نه انشاا... که بهت گیر نمیدن.
هیچی جاتون خالی سرمو انداختم رفتم بیرون! یه راهرو بود که چند عدد اتاق اینورش بود و چند تا اتاق عمل هم اونور. البته لازم به ذکره که وقتی از رختکن خارج شدم دقیقا در ِ بغلی دری بود که اول ِ اول ازش اومده بودم تو و بیرونم کرده بودن ! :| همینطوری سلانه سلانه میرفتم اتاق عمل دکتر شین رو پیدا کنم که یه فریادی از اندرون ِ یکی از اتاق ها من رو احاطه کرد که " خاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانم! این چه وضعشه؟؟؟؟ گفتن روپوش رو عوض کن نگفتن رو همون بپوش که!!!!"
بعله! اینجا دوربین من رو نشون میده که کانهو (املا؟ :| ) موشی به درون لانه خزیدم و چه بسا دویدم و اون خانمه هم مقنعه رو داد دستم و گفت اگه از اول اینو سرت میکردی نمیفهمید! حالا هم عوض کن! بله! حالا هم ایش ایش و اه اه و پیف پیف های من رو داریم که مسلما راه به جایی نمیبره!
با توجه به عکس فوق دیگه نیازی نمیبنم بیش از این توضیح بدم که مقنعه هه رو کلا 5 ساعت با دست گرفته بودم که از سر نیفته و مانتوش هم چقد گشادم بود :|
خلاصه رفتم اتاق عمل! اتاق عمل نبود که میدون جنگ بود! انقد که جمعیت زیاد بود اونجا! هرکسی هم برا خودش یه کاری میکرد. دکتر شین هم مسئول گیر دادن به ملت بود! " ست ِ عمل رو درست باز کن اول اینطرفیه! چند سال داری کار میکنی هنو یاد نگرفتی؟" " چسب روی گان مریض رو درست بزن! 5 درجه انحراف داره از معیار اصلی!!!" " پات رو درست بردار بذار اونور پایه میکروسکوپ!!" " اوووووووووووووووووی! ته مقنه ات خورد به سرم! آن استریل شدی!!! برو بیرووووون!! " (واقعا موندم که مثلا مقنعه اش استریل بود؟؟! :| )
عمل آب مروارید اول رو شروع کرد و بچه ها هم سر رسیدند. حالا بگذریم از اینکه این یه مریض از دستمون در رفته بود و شرح حال نگرفته بودیم ازش و هممون رو حین عمل و بعد عمل شست و پهن کرد و هنوز خشک نشدیم البته! از این هم بگذریم که کلی به من گیر داد که چرا شرح حال مریض رو مکتوب نکردی قبل عمل و من وسط عملش رفتم شرح حال رو به یک پلشتی (!) ِ زاید الوصفی مکتوب کردم!
الان تنها چیزی که ذهن منو درگیر کرده اینه که نکنه اون مقنعهه شپشی باشه و موهام شپش بگیره؟؟؟ چه خاکی به سرم بریزم به واقع؟! :((
- سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۵۶ ب.ظ